استخاره که باعث شد جان این خانواده نجات پیدا کند، روایتی باور نکردی این خانواده خوشبخت شنیدنی است. یونیکا این داستان جذاب را برای شما نقل میکند تا به اهمیت مشورت با خدا قبل از هر تصمیمی پی ببرید.
استخاره ، جان این خانواده را از مرگ نجات داد
آقای مولایی اینگونه قصه را برای ما تعریف میکند در حالی که هنوز از شوک این اتفاق خارج نشده و چندباری حین بازگو کردن این قصه به شدت متأثر میشود و اشک شوق و شکر از چشمانش جاری میشود.حدود دو ماه پیش بود که برای تعطیلات راهی روستای پدر خانمشان شدند، روستای دور افتاده در استان کرمانشاه، که از حدالعقل امکانات برخودار هست.
از انجای که پدر خانم ایشان حدود ده سال پیش به رحمت خدا رفته اند و مادرشان همراه پسر بزرگ خانواده زندگی میکند و خانه پدری که در طی ۵ سال اخیر کاملا به حال خود رها شده محلی شده تا هر از گاهی آقای مولایی به همراه خانواده راهی آنجا شوند و چند روزی را از طبیعت بکر اون منطقه لذت ببرند.
ما سهشنبه غروب به اونجا رسیدیم و تا جمعه صبح که قصد داشتیم برگردیم چون من باید سرکار میرفتم ولی چون یکشنبه هم تعطیل بود خانواده و بچه خیلی اصرار داشتند که من مرخصی بگیرم و تا یکشنبه همین جا باشیم ولی چون یکی از همکاران من شنبه نبودند من قول داده بودم جای ایشون سر کار حاضر بشم.
اما اصرار بچه باعث شده که من با ایشون(همکارم) تماس بگیرم و ازشون خواهش کنم اگه ممکنه من شنبه هم سر کار نیام که با مخالفت ایشون همراه شده بود.مجدد من به اصرار خانواده با یکی دیگه از همکاران تماس گرفتم و خواستم شنبه جای من شیفت باشند ،که ایشون گفتن هم با اصرار من پذیرفتند.
راستش یه چیزی توی وجودم میگفت که نباید بمونیم، اولش فکر میکردم ممکنه سرکارم به مشکل بخوریم، اما شب قبلش خواب دیده بودم که میام کنار رودخانه آب بخورم که یهو پایم لیز میخوره و میافتم توی رودخونه و آب منو میبره که از خواب پریدم.همین خواب هم باعث شده بود حس بدی داشته باشم ،صدقه دادم و حتی توی گوگل هم دنبال تعبیر خواب آنلاین گشتم ولی نتوونستم جوابی پیدا کنم ، فقط صدقه دادم و همه چی سپردم بخدا…
اما چون ته دلم استرس داشتم به خانومم خوابمو تعریف کردم.
ایشون پیشنهاد دادند که استخاره با قرآن انجام دهیم، اگر خوب آمد میمانیم و اگه بد اومد برمیگردیم.
بلاخره بعد کلی جستجوی یک شماره برای استخاره پیدا کردیم و دوبار زنگ زدیم که ایشان جواب دادند و استخاره برای ما انجام شد.جواب استخاره که بد آمد بی معطلی من وسایل جمع کردم و گفتم باید برگردیم و به حرف هیچکس هم گوش ندادم، انگار به دلم بد افتاده بود،چند ساعت بعد راهی خانه خودمان در همدان شدیم.
فردا ظهر بود که خانمم به من زنگ زد و گفت دیشب خونه پدری ریزش کرده، اولش فکر کردم سرکارم گذاشته ،ولی خانوم توضیح داد که همسایه ها به برادرم زنگ زدن و گفتن که دیشب کل خونه خراب شده.مثل اینکه یکی از دیوار به خاطر نشت آب شکست خورده و باعث شده کل ساختمان بریزه.تنها چیزی که میتوونم بگم اینه که این استخاره تلفنی جوون من و خانوادهام رو نجات داد.
برای استخاره تلفنی فوری میتوانید در ایتا پیام ارسال کنید.